Thursday 4 July 2013

روح سید احمد خان (سامع) شاد و یادش گرامی باد

 
سید احمد خان سامع  بتاریخ 25 سرطان  1391در شهر ایبک مرکز ولایت سمنگان در یک حادثه غم انگیزانتحاری همراه تعدادی از افراد ملکی و شخصیت های با نفوذ به شهادت رسیدند. 
خبرغم انگیز و تکانده ی  این حادثه  قلب  هموطنان  را بدرد آورد وفامیل شریف وداغدیدۀ سید احمد خان را جراحت دار ساخت و آنرا به غم همیشگی روبرو نمود.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است  در  جـریده ی  عالم  دوام  ما
 مرحوم  (سامع) دریک خانه ی فقیر دهقانی درسال ١٣٣٥ در دهکده ی  سرقد از مادر بسیار شریف زاده شد.مکتب ابتدایی و لیسه را بپایان رساند و در  علاقه دار علاقدارى حضرت سلطان سمنگان که حالا  به ولسوالى ارتقاع نموده است به حیث علاقدار مقرر شد. سید احمد سامع از سال ١٣٦٠ به اين طرف در چوکات وزارت داخله در پست هاى قوماندانى کندک و قوماندان امنيه سمنگان ،سرپل ، تخار،بادغيس وفارياب ايفاى وظيفه نموده و از سال ١٣٩٠ به حيث قوماندان زون ٦٠٦ انصار حوزۀ غرب کار مى کرد. وظایف سنگین را در مناطق نامبرده با کمال صداقت و ایمانداری به پیش میبرد که این صداقت و ایمانداری در دل مردم جای دارد و همیشه زنده است.
سید احمد سامع  یکی از شخصیت های پیشقراول نظام اجتماعی و نظامی بود، با استعداد شگرف،توانایی های فکری،پشتکار،صداقت و صمیمیت و در پیشا پیش مردم از اعتبار و  حیثیت  قرار داشته و قدر میشد .
موصوف در زندگی وارسته،شکسته ، ساده  و عاری از ظاهر داری و خود بینی بود و از تکبر و غرور به فرسخها فاصله داشت و محبوبیت خود را به این اوصاف شریف کمایی کرد.
در آمدن مجاهدین  قوماندان امنیه سمنگان بود و بعد از آنهم بنا بر حسن شهرتش در پاکی و صداقت به اجرای این وظیفه ادامه داد.علی رغم چور و چپاول بیت المال،دارایی مردم و اموال دولتی توسط غارتگران ،موصوف دارایی قوماندانی امنیه سمنگان را نگذاشت که چپاولگران ببرند و در حفاظت از هیچ گونه تلاش ابا نورزید.
 سید احمد خان  با آمدن طالبان به نا گزیری از وطن مهاجر گردید و  در تاشکند بستر اقامت گسترد.
از حادثه و رنجی را بر مردم از طرف طالبان تحمیل میشد، سخت رنج می برد و  آزادی مردمش را از بلای آنها می اندیشید.
این شخصیت  نامدار به شرح زیر حکایت را برایم چنین بیان نموده بود:(.طالبان ظالمانه با قتل و کشتاربر شهر ایبک هجوم آوردند.اهالی ولایت سمنگان وحشت زده شدند. طالبان به هر قریه و خانه که داخل میشدند  مردان  را تیر باران  و زنان و اطفال را به صورت جدی مزاخم میشدندو رنج میدادند.دراین هنگام جوانان که مصروف آببازی در چشمه  سیاد سمنگان بودند ، طالبان آنها در محاصره گرفتند و تیرباران و به شهادت رساندند و حتی خون به حوض سرازیر شد و چشمه به رنگ خون آنها سرخ گردید."
من با سید احمد خان  در بلاک یک دهلیز در شهر تاشکند همسایه بالا و پائین بودیم .وی  در فامیل شخص رووف و مهربان بود زمانیکه در خانه وارد میشد ،اطفال با شعور و شعف وی را احاطه میکردند و خود را در آغوش آن قرار میدادند.
روزی در سطح دهلیز بلاک استاده بودیم که اطفال از مکتب باز گشتند، وی از آنها پرسید که در مکتب چه خواندید؟و مضمون درسی امروز شما چه بود؟ دخترش  با جسارت طفلی  شعر اوزبیکی (قار بابا)که  (بابه برفی) میگویند خواند و با لهجه طفلی پدر را گفت :پدر جان خوبش خواندم؟وی خوش شد و از فرزند دلبندش تشکری کرد و برایش آفرین خواند.
چندی قبل بااعضای فامیل سید احمد خان  صحبت کردم از آن دختر مکتبی موصوف  که برای ما شعر (قار بابا)خوانده بود، پرسیدم.  با تالم و درد گفتند:  (او طاقت جدایی  پدر را نتوانست و از رنج و درد فروان و طاقت فرسا،پدرود حیات گفت.)
سید احمد خان با کمال شرافت دنیا را پدرود گفت ،فامیل و دوستان را در غم و انده فرو برد و خاطره اش برای همیشه در دل فرد فرد دوستان ،آشنایان و رفقایش جاویدانه است .
خداوند بهشت برین نصیب شان گرداند 
امان معاشر