Friday 19 October 2012

مصاحبه ی امان معاشر با جنرال نبی عظیمی

 
 
مصاحبه ی امان معاشر  با جنرال  نبی عظیمی 
به شروطی؛ پس از خروج قوای خارجی؛ دولت افغانستان " هرگز سقوط نخواهد کرد!" برعکس " بهانه یی برای جهاد در برابر دولت برای طالبان باقی نمی ماند
با عرض ارادت بسیار خدمت خوانندگان عزیز از مدتی بدینسو در تلاش یک مصاحبه با جناب جنرال نبی عظیمی نویسنده و تحلیلگر والا مرتبه و نویسنده کتاب معروف « اردو و سیاست» بودم. اینکه چطور بالاخره موفق شدم در ذیل به بهترین کلمات توسط جنرال صاحب تحریر شده است :
لحظاتی با جناب امان معاشر
خبر نویس آزاد
          
این جناب امان معاشر هم عجب خبر نگار پیگیر و کوشا و پویایی هست. زیرا در هر سایت و تارنمایی که سر بزنی، حتماً مصاحبه یی، خبری و یا مطلب جالب و ارزشمندی مانند تازه های فرهنگی از وی پیدا می کنی که به زحمت خواندن بیارزد. اما نمی دانم که وی چگونه به این فکر افتاد که این تنابندهء هیچمدان را برای مصاحبه در پیرامون اوضاع و احوال جاری وطن انتخاب کند؟
منی را که سال ها می شود، حد خود را شناخته و از این اندرز شاعر پیروی می کنم  که در"بساط نکته دانان" بهتر است خاموش نشست و یا سنجیده سخن گفت. اما شاید آقای معاشر مرا به خاطر آن ضرب المثل قدیمی که گفته بودند: درشهر کوران آدم یک چشم هم پادشاه است ، برای پاسخ گفتن به پرسش های شان تشخیص داده باشند با الهام از رمان بی بدیل   " کوری " اثر فنا ناپذیر ژوزه سارامانگو که در درازای کمتر از یک ماه تمام اهالی یک شهر کور می شوند؛ مگر یک بانو که همسر یک داکتر است و به کوری تظاهر می کند و سرانجام رهبر و ناجی گروه بزرگی از کوران می گردد.
به هرحال نامه ها و پرسشنامه های جناب امان معاشر این خبرنویس آزاده و چپ اندیش  یکی پشت دیگر، درست در روزهایی برایم می رسیدند که من مصروف نوشتن آخرین بخش هایی از کتاب " یاد مانده هایی از جنگ جلال آباد" بودم و نمی توانستم خرق عادت کرده نوشته یی را نیمه کاره رها کنم و به دیگری بپردازم. به همین سبب بود که معذرت خواستم و پس از درود های فراوان برای آقای معاشر نوشتم که مگر دراین سپنج سرای که نام خدا تحلیلگر نظامی – سیاسی – چه مرد و چه زن – در بیخ هر بوته و گلبنی خفته اند؛ بهتر نیست کس دیگری را انتخاب کنید؟
ولی مگر آقای معاشر رها کردنی بود و"دست از طلب" برمی داشت ؟ نی! فشرده تر بگویم که چه نامه هایی که بین ما رد وبدل نشد. خلاصه از وی اصرار واز من انکار و پس از آن مدتی سکوت.
اما همین دیروز پریروز بود که نامهء برقی دیگری از جناب ایشان دریافت کردم و خبری را خواندم که سخت برایم شگفتی آور بود. آقای معاشر نوشته بودند که در سایت وزین اخبار افغانستان که به  گرداننده گی دانشمند والاگهر سلیم مجاز نشر می شود، نظرسنجیی به راه افتاده بوده است، در مورد میزان محبوبیت برخی از نویسنده گان و فشرده این که خواننده گان آن سایت گوشهء چشم مهرآمیزی به نگارنده این سطور نیز داشته اند که  باید از تک تک آنان اظهار سپاس و امتنان نمایم.
خوب دیگر چه بگویم ازاین بوالعجبی های روزگار؟ شگفت زده شده بودم به خدا؛ اما خدا که داد، نمی پرسد: بچه کیستی ؟
 باری ، پس از گرفتن آخرین نامهء آقای معاشر بود که با خود گفتم ای دل غافل! تا دیر نشده است، پرسش ها را پاسخ بده و این قصه را به اصطلاح دوستان ایرانی" تمامش" کن ورنه تا قاف قیامت وام دار جناب معاشر خواهی ماند.                                                                      
 متن کامل پرسشنامه جناب امان معاشر : ( بدون دخل وتصرف )
مصاحبۀ امان معاشر  با  جنرال  نبی عظیمی

" جناب محترم عظیمی صاحب؛ میخواهم با شما که بیشتری از نیم عمر خویشرا در عرصهء نظامی برای خدمتگذاری به مردم و کشور صرف نموده اید و در طول چند دههء که وطن مان شاهد جنگ های اعلام ناشده بود، بخاطر دفاع از وطن و نوامیس ملی، افتخارات، آموزه ها و تجارب هنگفتی داشته اید؛ اکنون که کشور با چالش های بیسابقه ی امنیتی روبرو است، لازم دیدم تا درین مورد سوالاتی از جناب شما داشته باشم. هرچند میدانم که امروز بازهم شما قلم برداشته اید و برای روشنگری و خردورزی به مبارزه پرداخته اید و سخت مصروف هستید، با درنظرداشت این مصروفیت ها، وطنداران مشتاق آن اند تا نظریات شما را منحیث یک متخصص و صاحبنظر مجرب درین عرصه، برای برون رفت ازین بحران بسیار بسیار پیچیده که مردم و وطن با آن دست وگریبان اند، بدانند.
سوال:- در زمان حکومت شما( پیش از سال های 1992)، اردوی افغانستان( قوت های زمینی و هوایی)  به کدام روحیه، کمیت و کیفیت رزمی و تجهیزات نظامی و سایر امکانات استوار بود؟

سوال:- بعد از خروج قوای شوروی سابق اردو و سایر قوت های نظامی در مقابل نیروهای مسلحی که از کشور های همسایه به داخل افغانستان فرستاده میشدند و ادعا میکردند که  کابل را در 24 ساعت تسخیر میکنیم؛ چگونه توانستند مقاومت کنند؟
سوال: ازنظر شما در شرایط کشوری چون افغانستان، اردوی اجیر که به شکل کنونی تشکیل گردیده است موفق است یا به شکل عنعنوی همانا سیستم مکلفیت عسکری که افغانستان از سالیان متمادی ازین سیستم پیروی میکرد؟
سوال: چطور میتوان از نفوذ دشمن بصورت کُل در نیرو های امنیتی کشور جلوگیری کرد؟
سوال: - طوریکه همه میدانیم اربکی ها در طول تاریخ در خدمت دیکتاتور ها قرار داشته اند. اما امروز با وجود مخالفت های جانب افغانی در مورد، غرب به اربکی سازی آغاز کرده است که آن را پولیس محلی میخوانند. شما به خدمتگذاری و نقش این نیرو ها در تامین امنیت چقدر خوشبین هستید؟

سوال:- تغییراتی که در این اواخر در سطح رهبری قوای سه گانه امنیتی پدید آمد، پیامد و اثرگذاری آن را چگونه بر اوضاع کشور ارزیابی میفرمائید؟

سوال:
- اردوی افغانستان را در حالت فعلی چگونه می بینید؟

سوال:- به نظر شما، بعد از خروج قوای ناتو از افغانستان در سال 2014 سرنوشت افغانستان چه خواهد شد؟ و برای جلوگیری از سقوط حاکمیت بدست افراطگرایان کاربرد چه پیش زمینه ها موثر خواهد بود؟
سوال: ـ اینکه شما در ایام پس از قدرت می نویسید و تحقیق  و کار روشنگری سیاسی وغیره انجام میدهید؛ برای خیلی ها باید هیجان انگیز و الهامبخش باشد. خیلی از همقطاران سیاسی و نظامی شما که دعوا های بیشتر از شما هم دارند ؛ مطلقاً از نوشتن و کار های روشنگری دوری نموده اند ؛ حتی بعضی هایشان وقتی مجبور شوند کدام پیام و بیانیه دهند؛ نه تنها کدام روح ندارد که اغلاط املایی و انشایی حیرت انگیز هم دارد.
سوال: به نظر شما آنچه درین بیست سال دور از قدرت بودن در رهبران حزب و دولت 7 ثور 1357 تا 8 ثور 1390 دیده شد؛ قناعت بخش است؛ مثلاً آیا ایشان را با رهبران همانند شان در حزب توده ایران میتوانید؛ یک مقایسه بفرمائید
سوال:ـ من اخیراً دو مصاحبه متفاوت داشتم و از آنها به چیز های متفاوت هم پی بردم . هدفم مصاحبه ها با نویسندهء کتاب «معنای قرآن» و وکیل مردمی محترم رمضان بشر دوست است.
تا جائیکه من یافتم نویسنده کتاب بی همتای معنای قرآن که قرائت خائینانه و منافقانه و کور کورانه از سند بنیادی دین اسلام را رد و معنای اصیل تاریخی و زمانی و مکانی این کتاب مقدس را برملا کرده؛ راه یک رونسانس و انقلاب فرهنگی را گشوده؛ هم او کتاب بزرگ دیگر به نام «جنگ صلیبی و جهاد فی سبیل الله!» دارد که بر مبنای مستندات «تلک خرس» ، «بازی شیطانی» و همان «معنای قرآن» تالیف گردیده همچنان کتاب «گوهر اصیل آدمی» اش میتواند سند و وثیقهء این باشد که جنبش و اندیشه چپ افغانستان استعداد هایی داشته است؛ به نظر شما فرهنگی خستگی ناپذیر، نظامی ارکانحرب و سیاستمدار برجسته جریان چپ افغانستان؛ از این استعداد ها چرا بهره برداری لازم نمیشود و مدعیان رهبری و انحصار جنبش چپ؛ مانند دست راستی ها در مورد بی تفاوت بوده اند و میباشند.
هکذا محترم رمضان بشر دوست با تن تنها کارنامه های بزرگی دارد و حتی به غم نان شبانه روز تهیدستان و بدبختان است؛ به طریق سازمان خیریه و ارتباطات و تشویق های او کار هایی به نفع مردم میشود که محبوبیت و شخصیت و افتخار برایش می آورد. به نظر شما آیا رهبران پیشین چپی نباید اشکال گوناگون مبارزه را به کار میگرفتند و منجمله شیوه های عمل محترم رمضان بشر دوست را!؟
به طور کلی شما  حالت جنبش چپ و مردمی را که صحنه را به ارتجاعیون و سیاه اندیشان و سیاهکاران خالی گذاشته و امروز خیلی از مردم و حتی همین چپی های محترم هم از خروج نیروهای امریکا و ناتو و افتادن قدرت به دست طالبان و قوای ملیشه پاکستان وحشت دارند؛ چگونه ارزیابی میکنید؟
                                               امان معاشر، خبرنگار آزاد
 
پاسخ های جناب جنرال نبی عظیمی که با کمال مهربانی و شفقت و علمیت و خبرگی لطف نموده اند:
1  ـ                                             
در پاسخ به سوال نخست شما باید گفت که اردوی افغانستان در سال های حاکمیت سیاسی حزب دیموکراتیک خلق  افغانستان از برکت دوستی با کشور شورا ها با پیشرفته ترین اسلحه وتخنیک و تجهیزات جنگی مجهز بود و توانایی آن را داشت که چه در برابر حملات زمینی و چه دربرابر تجاوز برحریم فضایی کشور بایستد و حملات نه تنها دشمنان داخلی را دفع و طرد نماید؛ بل توانایی دفاع از تمامیت ارضی ، استقلال و منافع ملی کشور را دارا باشد. آن اردو دارای برجسته ترین ، آگاه ترین و وطنپرست ترین قوماندانان، افسران متخصص و ماهر در رشته ها و مسلک های گوناگون نظامی، پیلوتان و تخنیکران برجسته بود که بیشترین آنان در اتحاد شوروی وقت تحصیل کرده و در طول سالیان دراز جنگ از تجارب گرانبهایی در مسالک شان برخوردار شده بودند. به همین سان ، تزریق نمودن روحیه پیکار وانگیزه بخشیدن به دفاع از کشور برای سربازان و افسران ارتش نه تنها کار بی امان ریاست عمومی سیاسی اردو بود؛ بل وظیفه تأخیر ناپذیر رهبری کشور، اعضای حزب و کادر های قوماندانی نیز شمرده می شد. این گفته ها را روحیه عالی رزمی و توانایی و مهارت نظامی و مسلکی و تفوق اسلحه وتخنیک جنگی اردوی ما در سال های دفاع مستقلانه به ویژه در جنگ جلال آباد به اثبات رسانید.
2  ـ
  در پاسخ به سوال دوم شما باید عرض کنم که این مسأله را مدت ها پیش در مقاله یی زیر عنوان " تا لحظه ء انتقال مسؤولیت " (1) به صورت مفصل تشریح و توضیح داده بودم که در تارنما های وزین مشعل ، بامداد ( ارگان نشراتی حزب مردم افغانستان ) و سایت جذاب و با محتوای وطندار اقبال نشر یافته بود. بنابراین دراین جا به صورت فشرده می توان گفت که پیش ازخروج نیروهای محدود اتحاد شوروی وقت از افغانستان در برابر رهبری قوای مسلح از جمله اردوی افغانستان حجم عظیم یا به اصطلاح آن زمان کمپلکس مهمی از وظایف دشوار قرار داشت. مثلاً عقب نشینی تکتیکی از برخی از مناطقی که موجودیت و یا عدم موجودیت حاکمیت دولتی درآن نقاط  کدام اهمیت استراتیژیکی ( به تعبیر امروز "راهبردی" که معادل دقیقی برای مقوله استراتیژی درعلم نظامی نیست ) مهمی در امر دفاع از حاکمیت جمهوری افغانستان نداشت؛ به منظور تصرف قوا و وسایط نظامی و استعمال این قوا و وسایط در نقاط حیاتی کشور مانند شاهراه ها و غیره.  یا به وجود آوردن ذخایر مهمات و مواد ممر و لوژستیک ، ترمیم نمودن وسایط  و وسایل تخنیکی مانند تانک ها، توپ ها، لاری های جر وسایط ، هوا پیماها و هلیکوپترها که به کثرت در نقاط جنگ زده و انبار های قطعات موجود بودند. شدت بخشیدن به تعلیم وتربیه پرسونل به ویژه آماده ساختن کادرهای قوماندانی برای پلان گذاری عملیات جنگی و آموزش فن سوق واداره جنگ . تشدید کار سیاسی و بخشیدن انگیزه دفاع از کشور در شرایط نبود نیروهای خارجی و ده ها تدبیر دیگر.
3   ـ
 پرسش دیگر شما این بود که کدام اردو درشرایط افغانستان می تواند کارا تر باشد: اردوی اجیر ویا اردویی که سربازان آن مانند گذشته به حساب جلب واحضار دوره مکلفیت خدمت عسکری خود را بگذرانند؟ اگرچه نظر خویش را در ارتباط به این پرسش بار ها در مطالبی که به ارتباط انضباط و دسپلین آهنین نظامی نوشته ام، باز تاب داده ام؛ ولی به گفتهء حافظ شیراز بار دیگر   می گویم که در شرایط وطن ما، سیستم وشیوهء به گفته شما عنعنوی جلب واحضار از آزمون زمان گذشته و خدمت اجباری در ارتش یکی از فرایض تأخیر ناپذیر جوانان محسوب می شده است. درآن اردو دفاع از تمامیت ارضی واستقلال ملی کشوردین مقدسی بود که باید حتماً و حتا با نثار خون انجام می یافت و دولت و ارتش در ازای آن مکلف به پرداخت هیچ امتیاز مادی ای نبود. ولی در اردوهای اجیر و داوطلب، سربازان با ارتش قرارداد عقد می کنند ، معاش می گیرند  و تا هر موقعی که شرایط  به نفع شان بود، خدمت نموده وهمین که خرده ریگی زیر دندان های شان گیر کرد، فرار را بر قرار ترجیح می دهند. به همین سبب سطح انضباط و دسپلین در اردوی داوطلب کنونی بسیار پایین و گراف فرار سربازان بسیار بالا است و سوگمندانه باید گفت که انتظار می رود تا سال 2014 فرار سربازان تا سطح بیشتر از پنجاه درصد افزایش یابد. اما پدیده فرار که در حقیقت دال بر بی انضباطی آشکار دراردو است، از آن جهت در جامعه شناختی جنگ به مثابه یک پدیده شوم شمرده می شود که سربازان با این عمل شان قدرت و سطح محاربوی اردو را پایین می آورند و به توانایی های رزمی آن آسیب های جبران ناپذیر وارد می کنند. جهت تفصیل بیشتر دراین زمینه  می توان به مقاله ء " پدیدهء فرار در ارتش افغانستان " از همین قلم مراجعه کرد که درتارنماهای مشعل، بامداد و وطندار به نشر رسیده است.(2)
4   ـ
  به جواب سوال دیگر شما که پرسیده اید چگونه می توان از نفوذ افراد دشمن در نیرو های امنیتی کشور جلوگیری کرد؟ باید بگویم که این کار اگرچه  در نظر اول دشوار به نظر می رسد؛ ولی اگر تدابیر مؤثر و بازدارنده و به موقع از سوی ارگان های کشف واستخبارات صورت بگیرد، از گسترده گی آن جلوگیری شده می تواند. به شرط آن که درارگان های استخباراتی و کشفی افراد صادق، وفادار، با هوش و باورمند به نظام وجود داشته باشند. به نظر من نخستین اقدام درامر خنثی سازی چنین اقداماتی تشخیص نمودن چنین افراد در رده های بالایی آن ارگان ها و تصفیه بی رحمانه شان از مقام های کلیدی و تصمیم گیرنده است. مثلاً سال ها پیش در زمان ریاست جمهوری زنده یاد ببرک کارمل ، رییس ریاست کشف وزارت دفاع و معاون ریاست کشف و برخی اعضای این ریاست به اتهام گزارش دادن اسرار نظامی به احمد شاه مسعود ، از جمله پلان های عملیات محاربوی بازداشت شدند که بعد ها به خیانت خویش اعتراف نمودند. بدینترتیب تا زمانی که این ارگان ها از کارمندان خاین ، فاسد  وبی ایمان تصفیه نشوند، چگونه می توان به این باور بود که دشمن آرام خواهد نشست و توسط این افراد به کشتار مردم و ویرانی بیشتر کشور دست نخواهد زد؟ اقدامات جلوگیری کننده دیگر نیز فراوان اند که از نفوذ افراد نفوذی می کاهند که دراین مختصر نمی گنجند ولی به نظر من هر کارمند امنیتی با فوت وفن و راه و رسم این اقدامات پیشگیرانه و تخصصی کاملاً آشنایی دارد.
5   ـ
 پرسیده اید در مورد اربکی ها یا به اصطلاح امروز پولیس محلی چه نظر دارید؟ در پاسخ عرض می شود که من این سوال را در نبشته یی به نام " این اربکی ها "(3) که در تارنماهای بامداد، مشعل و وطندار اقبال نشر یافته اند، جواب گفته ام و ضرورت تکرار آن را نمی بینم. دراین جا همینقدر می توان گفت که درهنگام حاکمیت حزب محبوب مان ( ح. د. خ. ا . ) قوت های قومی و ملیشه برای دفاع از محلات شان به وجود آمدند که دارای کارنامه های اندک خوب؛ ولی بسیار دلآزار بوده اند. پولیس محلی امروز اگر پیوسته و همه روزه از سوی مقامات امنیتی کنترول شوند و طوری سازماندهی شوند که مهار آنان به دست دولت باشد نه به دست رهبران و قوماندانان محلی و یا طالبان  وهمچنان ازخود سری ها و بی نظمی ها در میان شان جلوگیری شود، درآن صورت خواهند توانست در گرفتن و آوردن امنیت به مناطق شان مفید واقع شوند درغیر آن آبی خواهند شد که توسط ستر جنرال دیوید پترییوس قوماندان عمومی نیروهای امریکایی و قوای ناتو درافغانستان  به آسیاب طالبان و القاعده ریخته شده است.
6    ـ
درباره جا به جایی های اخیر در سطح رهبری قوای مسلح کشور چه می توان گفت ، به جز آن که همان گفته معروف را تکرار کرد:  امور مملکت خویش خسروان دانند؛ ولی تا جایی که از واکنش های افسران آگاه بر مسایل افغانستان بر می آید، رؤسای قرار گاه وزارت دفاع و فرماندهان و افسران اردو برطرفی جنرال عبدالرحیم وردک را از پست وزارت دفاع  به نسبت ناکارآیی ، کم جرأتی ، بیکاره گی ، بی تفاوتی ، .... (قوم گرایی) و وابسته گی و گوش به فرمان بودن به اوامر وهدایات سازمان های جاسوسی امریکا و پاکستان یک اقدام درست و به جا ؛ ولی بسیار دیر و ناوقت می پندارند. آنان می گویند اگرچه جناب بسم الله محمدی تحصیلات اکادمیک  در رشتهء نظامی ندارد ؛ ولی شخص بسیار فعال و پویایی است و درعوض تجارب جنگی فراوانی دارد. به شرط آن که وی نیز در منجلاب سمت و زبان فرو نرود و بتواند در تیم کاری اش برجسته ترین، نخبه ترین و با تجربه ترین افسران اردو را بدون نگاه تعصب آمیز به گذشته سیاسی شان به منظور استفاده از تجارب گرانبهای شان گرد آورد.
7    ـ
   درباره قابلیت و توانایی های اردوی افغانستان می توان هم با خوشبینی - همچون جنرال ظاهر عظیمی - به قضاوت نشست وهم با واقع بینی، نی بدبینی . زیرا این درست است که کمیت اردو درحال حاضر رقم درشتی را تشکیل می دهد و از مرز صد هزار گذشته است و این هم حقیقت دارد که تا حدود معینی افسران و سربازان اردو از تعلیم و تربیه و اکتساب مهارت های مسلکی و پلان گذاری و اجرای فعالیت های محاربوی چه در اثنای روز و چه  در تاریکی شب دستآورد هایی داشته اند؛ ولی این اردو را که تا هنوز با تخنیک واسلحه مورد نیاز تسلیح و تجهیز نشده و قوای هوایی و مدافعه هوایی آن درحال حاضر از فقدان هواپیماها و چرخبال های محاروبوی رنج می برد و انگیزه دفاع از استقلال و تمامیت ارضی کشور تا هنوز هم در تارو پود ذهن و روان تک تک منسوبان آن تزریق نشده است ، شاید به تعبیر فردوسی بزرگ سیاهی لشکر خواند نی دوصد مرد جنگی.
8   ـ
   درباره این پرسش که بعد از خروج قوای ناتو از افغانستان در سال 2014 سرنوشت افغانستان چه خواهد شد؟ گمانه زنی های فراوانی وجود دارد. برخی ها سقوط دولت اسلامی را در طول چند روز حتی بیست و چهار ساعت پیش بینی می کنند، همان طوری که پس از خروج نیروهای شوروی سقوط دولت ما را پیش بینی می کردند. اما اگر تا دو سال دیگر – دو سال زمان اندکی نیست – رهبری جدید وزارت دفاع دست به کار شود و توانایی های اردو را چه از لحاظ کمی و چه از لحاظ کیفی ( اندیشه یی ومهارت های مسلکی ) ارتقا دهد، هرگز سقوط نخواهد کرد. رییس جمهور و وزیر دفاع باید صد کار هول را گذاشته و مشکل نبود هوا پیما های جنگی و اسلحه ثقیل را در ظرف یکی دوماه آینده با ایالات متحده امریکا ودیگر دوستان خارجی شان حل کنند. در صورتی که امریکاییان حاضر به تسلیح و تجهیز اردو نشوند، ضرور است تا اسلحه ، وسایط ووسایل مورد نیاز از کشور های دیگر تهیه گردد. شاید مشکل نبود توپچی و تانک را با ترمیم نمودن توپ ها و تانک هایی که از صف محاربه خارج ساخته شده و در دیپو ها انبار شده اند، تا اندازه یی حل نمود. پیدا کردن افراد مسلکی برای فعال ساختن واستعمال اسلحه ثقیل و پیلوت هایی که با طیاره های جنگی ساخت شوروی آشنا باشند، کار دشواری نیست. برای من تعجب آور است که ارتش پاکستان شب و روز بالای مردم فقیر و بینوای کنرها با انواع اسلحه ثقیل آتش نماید ؛ ولی اردوی ما به بهانه نداشتن اسلحه ثقیل هیچ واکنشی از خود نشان ندهد. آخر آن همه تانک و توپ چه شدند؟ به دریای آمو ریخته شدند و یا اره شده و به بازار های پاکستان فروخته شدند؟ اگر انبار شده باشند آیا نمی توان از میان صدها ضرب توپ و راکت انبار شده یک یا دو گروپ توپچی به وجود آورد و پاسخ آتش را با آتش داد؟
حرف دیگر این که با خروج نیروهای رزمی خارجی  بهانه یی برای جهاد در برابر دولت برای طالبان باقی نمی ماند و آنان اگر درهمان گرماگرم روزهای نخستین خروج قادر به اجرای یک اقدام گستردهء نظامی برای سقوط دولت نشوند، در آینده نخواهند توانست از اسلحهء برانی مانند "دین " و "خارجی" استفاده نمایند.
9   ـ
 در پاسخ  به پرسش های اخیر شما باید گفت که من خویشتن را در حدی نمی یابم که در بارهء با سوادی و یا کم سوادی برخی از رهبران پیشین و یا همقطاران عزیزم حرفی بزنم . اما لازم می بینم تا این نکته را یاد آوری نمایم که همین افتخار برای آنان کفایت می کند که بهترین سال های جوانی خویش را در راه خدمت به مردم در یک سازمان انقلابی سپری کرده و هیچ جفا و خیانت و جنایتی درحق مردم خویش روا نداشته اند. دستان شان پاک و ذهن و ضمیر شان تنها وتنها درگرو خدمت گزاری به مردم شان است. نه بلند منزل دارند و نه موترهای ضد مرمی و قصر وویلا در دوبی وامارات. بنابراین بی انصافی خواهد بود اگر آنانی را که یک نسل انقلابی را تربیت کرده و درس  اصولیت ، تقوا و خدمت گزاری به مردم و وطن داده اند، به خاطرچند اشتباه کوچک املایی وانشایی از خود برنجانیم  وحتی کار را به جایی بکشانیم که آنانی را که سال ها چراغ حقیقت را در جنگل های تاریک دروغ و فریب بر سریر نشسته گان زمان روشن می کردند، باطل گرا و چه و چنان بنامیم. البته حساب یکی دو شخصیتی که از اثر رنج وغم  روزگار، به روان پریشی غم انگیزی دچار شده اند، جدا است.  
                                                                                                                              درباره گسترده گی دانش آقای عالم افتخار که سال ها در روزنامه " حقیقت انقلاب ثور" خامه زنی کرده و یکی از پیشکسوتان اندیشه انقلابی در نهضت چپ افغانستان بوده و دوست عزیز من نیز هستند ، هیچ تردیدی نیست. خوشتر آن که دراین دو سه سال پسین تألیفات ارزشمند و ماندگاری داشته اند که خوشبختانه از اقبال و بخت بلندی در میان خواننده گان برخوردار شده اند که مایه مباهات همه ما است. در مورد جناب بشر دوست باید گفت که تمام حرف ها را شما گفته اید و شنیده ام که به اروپا سفرکرده  و دراین جا و آن جا با استقبال گرم برخی از حلقه های فرهنگی و نهاد های اجتماعی افغان ها مواجه شده اند.
 دیگر چه بگویم جناب معاشر؟ به جز این که شما زنده و سلامت باشید و مانند همین لحظه جویا و کوشا وپویا . همین !
 
                                                                                           "نبی عظیمی "
اضافه باید کرد که : زنده و سلامت و موفق باشید ؛ جناب افسر بلند دست و باوقار دیرینه افغانستان و همچنان نویسنده و اندیشمند و فرهنگی وزین، بزرگ، پرکار و پرفیض!
من توفیق خویش به این مصاحبه را یکی از برجسته ترین موفقیت های زندگانی ژورنالیستیکی خود میدانم که تمنا دارم هموطنان شیرینم نیز تائید خواهند کرد.
                                                        کوچک شما امان معاشر ، خبرنگار آزاد
+++++++++++++++++++++
یاد آوری ها :
 

ـ تکیه بر کلمات و جملات از من (امان معاشر) است.
باعرض حرمت
 
 


Friday 12 October 2012

پرسش و پاسخ با شاعره بی نظیر خلنم بهار سعید



(خانم بهار سعید همراه با استاد امان الله حیدر زاده و پیکره ی خانم بهار سعید)
 
پرسش وپاسخ با شاعره بی نظیر خانم بهار سعید 
خانم بهار سعید  زن شایسته  و چون بهار در میان زنهای کشور درخشش خاص دارد و نظراتش میتواند تغییر دهنده ی نظرات سابق کشور گردد.اشعار زیبای ان در تاریخ زندگی کمتر نظیر دارد و تا به حال به جز از دو زن رابعه بلخی و فروغ فرخزاد کسی دیگری را نمی شناسیم و خانم بهار سر امد انهاست.اشعارش نمونه ی بارز از فهم و درایت یک انسان است. انسانیکه با گذشته ی ننگین طبقه زن برای همیشه وداع گفته است و طرز تفکر انرا که نو و تازه است میتوان از نویشته ها و آثارش فهمید و درس انسانی گرفت.
پرسش: شیوه ی نگارش شعر شما را در تاریخ زندگی جهان به استثنا چند زن مثل رابعه بلخی فروغ فرخ زاد زن دیگری این قدرت و توانایی را ندارد شما از یک کشور عقب مانده چگونه صاحب این نظر شدید؟
بهار سعید:  با درود های فراوان به شما آقای معاشر و همه خوانندگان گرامی ، می خواهم هرچه کوتاه تر به پاسخ ها بپردازم.
پاسخ:  اگر در پهنه ی جهانی بنگریم سخن سرایان بسیار پیشینه به نوشتن بی ترس احساس زنانه دست زده اند که دست کم  میتوان تا زمان بلتیس یونانی دور برویم.
 ولی اگر از زنان پارسی زبان بگوییم از دید گاه من رابعه ی بلخی این دلیری را در زمان خود آغاز نموده است گرچه سروده های او را برادرش از میان برد مگر همان چند تاییکه در دست است گواه این می تواند باشد که با درنگر داشت جایگاه زن آن زمان و بند زنجیر ها ی آن روزگار او احساس خود را با زنانه ترین شیوه و بی ترس به سرودن گرفته و همان سنت شکنی های« فروغ فرخزاد» را  با در نگر داشت زمان خویش نموده، گویا« فروغ» زمان خویش بوده است.
هنگامی که به سرایندگان امروز می رسیم فروغ فرخزاد بی پروا از زنجیر و زولانه های مرد سالاری و دین سالاری دست به این شورش دلیرانه زده، خویش و زن را آنگونه که خواسته آزاده به بیان نشسته  تا آنجا که  از میان مردم زمان خویش بیرون رانده شد ( البته جدا از گروه دانا و اندکی که  کارکرد های او ارج می گذاشتند)
درباره ی خود اگر بگویم:  در آغازی که   عاشقانه سرودن در من بیدار شد نا آگاهانه از دیگران، به این کار دست زدم زیرا  دل خویش یا  دخترک نو جوانی را می سرودم، من که ازده سالگی سرایش را آغاز نمودم   کسی در خانواده نمیدانست که من می سرایم در آموزشگاه هم  نظمکی که در پایان مقاله های خواسته شده ی آموزگار  می افزودم  میدیدم که شاگردان دیگر این کار را نکرده اند  نظمک خود را پنهان می کردم زیرا می پنداشتم که همه همان گونه که میتوانند مقاله بنویسند نظم هم بنویسند مگر این کار را ننموده اند پس برین برآیند می رسیدم که کار من بیجا بوده؛ ازین رو سرودن های من تا زمانی زیادی پنهان ماند، روی این آوند( دلیل )  از شما چه پنهان برای رهنمایی و یا انگیزش من در این راه کسی کتاب چکامه یی به دستم  نداد  پس به آسانی می توانم بگویم که من یگ گیاه خود رو هستم.
بیگمان این پرسش پیش می آید که: پس چگونه سرودن را دانستم؟
باید گفت که همان نظم های دفتر های درسی آموزشگاه مانند:
 موشکی ره به جوال گندم داشت
   چشم خود را به مال مردم داشت (  که تا امروز هم به یاد دارم )
و یا:
 مژده که آمد بهار
سبزه و گل بی شمار
و یا
بشنو از من قصه ی نجار را
    می کند با شوق او این کار را
آموزگاران من درین راه بوده و پسان ها برنامه های ادبی رادیو.
 پیش از آن که دانشجوی دانشکده ی ادبیات دانشگاه کابل شوم باز هم نا آگانه به برهنه سرایی که بیرون سرودن دل یک دوشیزه ی جوان کشور و روزگار من بود  یا بهتر بگویم خود راستین خویش را دنبال می نمودم ، مگر پس از زمانی   این روش را آگاهانه پیش گرفتم.
پرسش: نظرات کهنه که بالای مرد و زن افغان حاکم است و در تحول جامعه اثر منفی دارد چگونه میتوانید افکار مردم را تغییر داد؟
پاسخ: با دریغ باید گفت که امروز در میهن ما کهنه گرایی ها هر روز بیشتر و بیشتر می گردد و به نام دین، مذهب،غیرت، ننگ و ناموس، عنعنه ووو... بند و زنجیر های دیگر؛ کودکان در دامان مادر که نخستین آموزشگاه آدمی است مغز شویی می شوند تا آن جا که زیر این فرهنگ زن ستیزی خود زن ها هم زن ستیز بار می آیند، از همان گهواره رفتار و کردار مادر و پدر ها با کودگ دختر و پسر دو گونه است خواهر باید فرمانبردار برادر باشد برادر باید آزادی های بیشتر از خواهر داشته باشد و کمی بالا تر اگر برویم مادر باید فرمانبردار پدر باشد به ویژه در کشور های اسلامی ، زیرا پدر نفقه می آورد پس او باید برتر و با ارزش تر از مادر باشد مگر کسی نمی پرسد که چرا کار بیست و چهار ساعته ی  مادر( یا این کارگر بی مزد ) با بار داریهای پی در پی و پرورش همزمان بیشتر از 6 کودک،  ارزش کمتر ازکار هشت ساعته ی پدر دارد؟.
 همچنان هیچ کس نمی پذیرد که ارزش زن و مرد در پیکر هستی به یک اندازه مهم است زیرا بی یکی از این ها  آفرینش از کار می ماند درست همان گونه که در پیکر آدمی کارکرد «جگر» و کارکرد« دل» جدا گانه است  هرکدام کار ویژه ی خود را دارد مگر هیچگاهی نمی توان گفت که« دل» از «جگر» و یا «جگر» از« دل» برتر است هرکدام برای کار جداگانه آفریده شده و گونه ی کار دلیل بر برتری یکی بر دیگر نبوده پیکر آدمی بی یکی از این ها میمیرد.
از دید من مردم تا خود دانا نشده و کارکرد های همدیگر را در خانواده ارجگزاری ننمایند، به دختر و پسر حقوق برابر ندهند، هردو را یکسان از آموزش و دانش بهره مند نسازند در چپیره(اجتماع) هم  پیشرفتی دیده نخواهد شد زیرا خانواده کوچکترین  یکه ی (واحد ) چپیره می باشد.
به گفته ی فردوسی بزرگ: « توانا بود هر که دانا بود »
پرسش: خانم های که در کشور تحصیل کرده اند فروان اند.باید نظرات انها را در بسیار مسایل تغییر بدهید و این وظیفه را چگونه انجام میدهید؟
پاسخ: بله شما درست می فرمایید بانوان با دانش در کشور ما بسیارند مگر افسوس که زیر فرهنگ ستم سالاری ها ( قانون غلبه ی قوی بر ضعیف )  پرورش شده و خویش هم یا که این فرهنگ راپذیرفته و ستم پذیر بار آمده اند و یا اگر بخواهند خود  را ازین بد بختی ها رهایی بخشند درگام نخست خانواده و سپس چپیره ( اجتماع )  بر سر شان خواهد زد. برای یکسو گذاشتن این فرهنگ ستم سالاری نخست باید مردان کشور خویشتن را از ننگ و ناموس سالاری ، عنعنه سالاری، جنسیت سالاری، خودخواهی سالاری، دین سالاری ، غیرت سالاری و سرانجام هر سالاری رهایی بخشند و بپذیرند که این پدیده ها باید در خدمت آدمی باشد نه آدمی در خدمت این پدیده ها، زیرا پدیده ی که برای آدمی بدبختی بار آورد همان بهتر که به همان زمانی های که آفرینشگرش بوده گذاشته و خود به پیش گام بردارند پس بی همکاری هردو جنسیت پیروزی بدست آمدنی نیست.
پرسش: اشعار تان زیباست و کاملن نظرات تازه دارد برای همنوان خود این شیوه را چگونه باید تدریس کنید و بفهمانید؟
 پاسخ: از دیدگاه من هر هنرمند، نویسنده، سخن سرا ووو... باید روش تازه ی خود را داشته و برای دیگران پدیده های تازه و نو پیشکش نماید زیرا اگر کارش تازگی نداشته و داشته های دیگران را با کمی دگر گونی بیرون دهد من آن را هنر نه بلکه پیروی، مانشگری ( تقلید) می پندارم که بسیار زود از میان خواهد رفت  ، زیرا مردم همان آفرینشگر آغازینش را بیشتر می پسندند تا تقلید گرش را .  پیغام هنر راستین « رهنمایی است نه پیروی » از این رو به نگر من هر هنر مند و خامه بدست در گام نخست باید خود راستین خود باشد که  روی این آوند من نمی توانم آموزگار کسی باشم جز این که بگویم مانشگری(تقلید) را باید یکسو گذاشت.
پرسش: میگویند در امریکا پیکره شما را ساخته اند؟ در رابطه معلومات بدهید.
 پاسخ: بله پروفیسور استاد امان اله حیدر زاد با چیره دستی تمام مهربانی نموده و پیکره ی از من ساخته اند
پس از آن که نخستین دفترچکامه ی من به نام « شکوفه ی بهار » در سال 1994 ترسایی از چاپ برون شد در سال 1995 یک پوشانه ی آن بدست استاد حیدر زاد رسیده بود البته من از استاد امان اله حیدر زاد و این که در کجا زندگی می کردند آگاهی نداشتم دفترم را کسی دیگر  برای شان رسانده بود. در سال 1996 روزی تلفون زنگ زد من که پاسخ دادم از آن سو شنیدم که استاد خویش را برایم شناسایی نموده و گفتند که دفتر سروده هایت را کسی برایم فرستاده و من آن را تا پایان خواندم در این میان سروده ی « چشمان مرا به بلخ زیبا ببرید » مرا آن گونه پسند آمد که اشک در چشمانم پدیدار شد و خواستم که پاسخی برای این سروده بنویسم قلم بر دست به اندیشه  ی این که چه بنویسم و چگونه بنویسم ؟ ناگهان دیدم  بروی کاغذ نگاره یی از تو کشیده ام و این برایم انگیزه ی شد که  تندیس ترا بسازم پس ازت خواهش می کنم که برایم چند پارچه رُخش(تصویر)ت را به گونه ی  دور خوردن  بفرست تا من کارم را آغاز نمایم چون کسی را که من بخواهم ارجگزاری نمایم در زمان زندگی اش می نمایم»
هنگامی گه گوشی را گذاشتم بسیار هیجان زده شدم  زیرا برای نخستین بار با استادی که تنها از او نامی شنیده بودم آشنا شدم و دوم هم برای این که میخواهند تندیس مرا بسازند بهتر بگویم تندیس مرا نه بلکه تندیس کسی را که سروده هایش را این گونه با دید بلند ارجگزاری می نمایند، برای من ارجگزاری از سوی  استادی به چیره دستی پروفیسور حیدر زاد بسیار با ارزش بود. از خوشی بسیار ناگهان این چهارپاره را نوشتم
پسند آمد ترا استاد این ره
که طبع من سخن را می تراشد
بیا زیبایی بختم نگه کن
که دستان تو من را می تراشد
 البته در آن گفتگوی تلفونی استاد  فرمودند که دفتر « شکوفه ی بهار » را دارند ولی میخواهند که یک پوشانه(جلد) را با دستینه( امضاء) خودم داشته باشند من هم همین چارپاره را در آن دفتر نوشته و برای شان فرستادم.
در درازای که استاد روی تندیس کار می کردند نیاز به این بود که من هم چند باردر برابر شان باشم مگر با چیره دستی که  دارند من دو باری که برای همایش های ادبی در نیویارک مهمان شده بودم در برابر استاد برای چند ساعت کوتاهی در پهلوی نیمکاره ی تندیس ایستادم و همین کوتاه زمان هم برای  چیره دستی شان بسنده بود. البته در این روبرویی آقای سحر مهجور با نجیبه جان همسر شان، آقای جفایی و چند دوست دیگر هم آنجا بودند ما همه  هنر نمایی استاد را با چشمان خود گواه بودیم که چه ژرف در هنر خویش فرو رفته چکامه خوانی ها، سخن گویی ها، پرسش و پاسخ  ها و گاهی هم شوخی ها هیچ گونه  رخنه ی و کارکردی در دستان تراشنده ی شان نداشت.
پس از آن که تندیس ساخته شد استاد گرامی در همایش با شکوهی در نیویارک  گرد آمده از منش های ادبی و فرهنگی  با پرده برداری،  این تندیس بمن اهدا نمودند که من این کارکرد شان را از ته ی دل می ستایم نه برای این که این تندیس از من بود بلکه ارزش کار شان درین بود که اگر به کارکرد کسی باورمند باشد او را در زمان زندگی اش ارجگزاری می نماید گر چه که استاد جایگاه و شناسه ی جهانی دارند  مگر تا آن جایی که من آگاهی دارم  در کشور های شرقی نخستین هنرمندی هستند که دست به ساختن تندیس یک زن قلم به دست در زمان زندگی اش زده اند.
ناگفته نماند که استاد انگیزه ی ساختن تندیس را در شب پرده برداری هم برای مهمانان که همه فرهنگیان پارسی زبان بودند  گفتند. این تندیس بار بار در نمایشگاه های امریکا و دیگر کشور های جهان در میان دیگر آفرینش های استاد به نمایش گذاشته شده است.
 پرسش: قسمیکه که من اطلاع حاصل کردم شما برنامه ساز و گرداننده ی تلویزون بودید و علاقمند و اخلاصمندان زیاد داشتید و پروگرام شما را پر بینینده توصیف میکنند.چرا شما این مشغولیت خوب را ترک کردید؟
پاسخ: بله من برای 18 ما در سال 2007  و2008 ترسایی در تلویزیون خراسان که از کالیفورنیا پخش می شد هفته ی یک بار برنامه ی ادبی به گونه ی زنده پیشکش می نمودم مگر این تلویزون چون پشتوانه ی پولی نداشت بسته شد.
در سال 2010 ترسایی در تلویزیون «آریانا افغانستان» برای 16 ماه هفته ی یک بار برنامه ی ادبی به گونه ی زنده پیشکش می نمودم و همه ی کوشش من این بود که این برنامه در زاوری (خدمت) زبان پارسی باشد روی این آوند هنگامی که زندگی نامه ی سخن سرایان را می خواندم به جرز از واژه های پارسی هیچ واژه ی بیرونی را به کار نمی بردم. زمانی که سخن سرایان پیشینه را به سناشایی می گرفتم  دشواریی نداشتم البته نام ماه ها را که به پارسی میگفتم اگر یکی از مسؤلان آن جا می بود بر من خرده می گرفت که این نام ها را کسی نمی داند باید عربی آن را بگویم مگر من برای این که مردم آشنا شوند آن را به پارسی گفته سپس عربی آن را هم افزون می نمودم برای نمونه میگفتم « در ماه فروردین یا حمل » که با این هم به خرده گیری این که مردم نمیدانند یا حساسیت نشان میدهند روبرو میشدم مگر پا فشاری من در این بود که « هنگامی که من  یک برنامه ی آموزشی پیشکش می  نمایم نمی خواهم که پیرو ناآگاهی و یا حساسیت مردم باشم زیرا برنامه ی آموزشی نباید دنباله رو مردم باشد بلکه مردم را  راهنما باشد» از آن پس هر برنامه ی را که پیکش میکردم به این گمان بودم که برنامه ی پایانی من است زیرا من نمی خواستم پیرو روش تلویزیون که همانا دنباله روی از مردم ( یا بهتر بگویم بسیاری از پارسی ستیزان) است باشم. زمانی که سخن سرایان پسین را به شناسایی می گرفتم چون آن ها آموزش  آموزشگاهی و دانشگاهی هم داشتند واژه های آموزشگاه، دانشگاه، دانشکده، دانشجو را هم بر این واژه های ناروا ( ممنوعه )  افزودم  دیگر از توان تلویزون پا بسیار فراتر گذاشتم و  در ماه جنوری 2012 ترسایی سرپرست تلویزیون که تازه ترین برنامه ام را دیده بود بر من خورده ی این را  گرفته و با ادب فراوان  گله مند شدند که به گفته ی خودش « گرچه تو درست میگویی مگر پالیسی تلویزیون این را نمی پذیرد زیرا  یا مردم حساسیت نشان میدهند و یا  میگویند که ما گپ های بهار سعید را نمی فهمییم »  ( البته این سخن ها را پس از آن که مردم دلیل  دست کشیدن من را پرسیدند در برنامه های زنده ی تلویزیونی نیزبه همه هم گفتند)
چون برنامه ی من در زاوری ( خدمت) به زبان و ادب پارسی دری بود و من هیچ واژه ی زبان دیگر را در برابر داشته های این زبان نمی پذیرفتم پس اگر این واژه ها در برنامه ی من راه نداشته باشد من هم دروازه ی  برنامه را می بندم .  از آن جایی که این یک ساعت برنامه در یک هفته برایم رایگان داده شده بود من دو گزینش داشتم یا که با روش تلویزیون سازگاری مینمودم یا که برنامه را می بستم، چون من زبانم را بسیار دوست دارم و در این باره نه خواهش پذیر و نه  فرمان  پذیر هستم از برنامه دست کشیدم . البته اگر برای این یک ساعت پول می پرداختم  پالیسی این تلویزون برایم آزادی کاربرد هر واژه ی را میداد ( گویا با خریدن یک ساعت پالیسی تلویزیون فهم و حساسیت پارسی ستیزان هم دگرگون می شد) مگر من پولی برای پرداخت نداشتم.
پرسش: در خانواده شما کسی چکامه میسراید؟فرزندان نازنین تان درراه شما قدم گذاشته اند فرزندان خود را در این راه میبرید یا چطور؟
پاسخ: فرزندان من درین راه نرفته اند ، همه ی خانواده ی من چه خواهر و برادرانم و چه فرزندانم مغز های ساینسی دارند . گر چه در کودکی فرزندانم همیشه برای شان آن نظم های دوران آموزشگاه خویش را بجای لالایی شبانه می خواندم که خوب هم یاد گرفته بودند مگر به چکامه هیچ دلچسپی ندارند
از میان هفت خواهر و برادر تنهای تنها من توانایی سرودن را دارم خواهر بزرگم که بسیار دوستدار چکامه است و در زمانی که من شاگرد آموزشگاه بودم سروده های دیگران را با آوای بلند می خواند و بیگمان که روی من بی درایش ( تأثیر) نبوده است دسترسی به سرودن ندارد. همچنان در خانوادهای پدر و مادرم هم کسی چکامه نمی سرود.
 پرسش:درین روز ها چه کار کرد ها دارید؟
 پاسخ: از کارکرد های کنونی من که پرسیده اید: افزون بر کار های روزانه کوشش دارم که دفتر سومی ام را آماده ی چاپ نمایم گرچه آماده است مگر هر زمانی که سروده یی  را بازنگری می نمایم کمتر از دیروز می پسندم درست همانگونه که سروده های چاپ شده ام را، پس میخواهم که کمی روی آن ها کار کنم.
با سپاس بسیار از شما و از همه خوانندگان گرامی مجله ی زن.
شاد و پیروز باشید.
 
امان معاشر ،خبرنگار آزاد