Sunday 10 July 2011

افتادن حجاب از سر زن مسلم سبب مرگش شد.         
تجلیل هشت مارچ روز همبستگی زنان جهان در وانکوور به اشتراک جمعتی کثیری ازافغانهای مقیم
ونکوور طی محفلی برگزار شده بود. محفل قسم معمول با تلاوت از قرآن مجید آغاز شد. سپس بیانیه دهند گان یکی پی دیگر با سخنرانی های در رابطه، روز زن را به اشتراک کننده گان تبریک میگفتند.در جربان وقفه بمیان آمد که  نزاع  پیدا  شد دیدم عده ی از اشتراک کننده گان نزدیک استیژ رفته یک پوستر که چهره یک زن در آن ترسیم شده به نمایش  گذاشته بود از روی استیژ پایین نمودند من با اسفاده از کسب خبرنگاری ام از برادری که در نزاع بود پرسیدم که چرا در جریان محفل این عمل را انجام داد او گفت( با این پوستر توهین به اسلام شده من افتخار می کنم که از اسلام دفاع میکنم )من گفتم تمام اشعار امروز در رابطه به زجر زن و بدبختی زنان بود آقا گفت( با آن شاعر ها هم برخورد خواهد شد) من که هنوز از جریان چیزی ندانسته بو دم نزد مولف پوستر که خود را عبدالستار صابری معرفی نمود رفتم تا توضیحات در رابطه بدهد. آقای عبدالستار با وجودآنکه تشویش از واقعه داشت گفت( من درین تصویر خواستم اندیشه هایم را بمناسبت زن مسلم در اجتماع تبارز دهم.) سپس نزدیک پوستر رفتم دیدم درین پوستر چهره خانم رسم شده چادر برسر دارد و دستهای قوی با چادرش او را در حال خفه کردن است وزن بی دفا بانگاه تسلیم سر نوشت بوده در زیر رسم نوشته شده بود( پیغام زن مسلم).من در رابطه کدام تحلیل از خود نداشتم. قسم معمول یک گزارش از جریان محفل هشت مارچ تیار کرده در ماهنامه نشریه زن چاپ ونکوور غرض نشر سپردم.  قابل یاد آوری میدانم که همان روز وفردایش تعدادی از برادرا ن افغانی با تلفون های بدون نمبر  برایم گفتند که من از جریان واقعه نوشته نکنم .من هم موافق بودم نمی خواستم سبب نزاع بین هموطنانم شوم ولی روزبروز آوازه این جریان بیشتر میشد وگاهی هم از من جویا چگونگی جریان میشدند. من بیخبر سطحی جواب میدادم. در هفته بعدی در یک مراسم فاتحه خوانی یک برادر افغانی بعد از ختم مراسم آقای راتب  ریس وتعدای از اعضای اتحادیه عام المنفعه افغانها براتش کلمبیا در اجتماع که در حدود پنجاه نفر از افغانها که اکثر آنها عالمان ودانشمندان بودند از آقای عبدالستار تقاضا تشریح پوستر نقاشی نموده اش گردیدند. آقای عبدالستار ابتدا نمی خواست توضحات بدهد. احساس نا راحتی می نمود من  سخن باز نموده کمی راجع به چشم دید خود به حاضرین از جریان محفل هشت مارچ صحبت نمودم. سپس آقای عبدالستار مولف آفریده جنجالی که گویا در محکمه حاضر شده با شد کمی فکر خود را جمع نموده چنین آغاز سخن نمود.((من شکر  مسلمان هستم پوستر نقاشی شده تصویری از خاطرات حیات 12 ساله ام است در سال 1996 در کابل مامور رادیو تلویزون بودم دوره حکمت طالبا ن اجازه نشر وپخش برنامه های رادیو وتلویزون را مانع قرار داده بود ولی به یک امیدی همه روزه یکمراتب به اداره میرفتم وحاضری امظا نموده برمی گشتم. روزی از روز ها سوار بایسکل به طرف دفتر در قسمت ایستاد گاه علاودین نزدیک سفارت روان بود م چند قدم پیشتر از من یک مرد خانم خود را در عقب بایسکل سوار نموده روان بودند  ماه اپریل و هوا آنروز شمالی بود  خانم که عقب بایسکل سوار بود با دو دست خود از کمر شوهرش محکم گرفته بود که نه افتد ولی باد سخت چادر خانم را از سرش پراند. شوهر خانم تا اینکه بایسکل خود را ایستاد کند  موتر پیکب( انکر ومنکر) طالبان با شدت در پهلوی بایسکل ایستاد شد به ضرب موتر بایسکل چپه شد وطالبان وحشیانه مرد را زیر لت وکوب قرار دادند بعد از لت وکوب زیاد یکی از طالبان یک چادر از موتر آورد وبالای مرد انداخت وگفت تا ناموس خود را با چادر وحجاب بگرداند. مدتی گذشت مرد از جای نیمه جان بر خواست از سر وروی آن خون میرفت نزدیک خانمش شد ه گفت( شاه بی بی بخیز آنها رفتند) با چند صدا  خانمش از زمین بر نخواست. شوهرش از شانه خانمش بلند کرد. دیدم روی آن خانم  خونپر است وچشمش  نگاه کمک طلبانه داشته ولی توان گب زدن را ندارد.من  در جریان حادثه با آنها بودم با شوهر خانم کمک کردم وخانم را با تکسی در شفاخانه انتقال دادیم .در شفاخانه مرا داخل محافظین اجازه ندادند وگفتند تنها برای محرم زن اجازه است. من برگشتم به خانه ونمیتوانستم که چهره زن را از دیده گانم دور کنم .فکر میکردم من عاشق آن زن شده باشم عشق الهی که خداوند در دلم نقش یسته  باشد. لحظه به لحظه بیقراری ام نسبت به دیدار آن خانم زیاد میشد. قصه را به مادرم نمودم وبه مشوره مادرم فردا آنروز دوباره به شفاخانه رفتم تا روی این زن را یکبار ببینم .در شفاخانه مرا باز هم محافطین اجازه ندادند  وگفتند تنها محرم میتواند از مریض دیدن کند در دهلیز شفاخانه صدا گریان  شنیده میشد. چشمم به شوهر خانم افتاد ازینکه روز گذشته من با او کمک نموده بودم روابط ما چو دو برادر شده بود با صدا همراه با گریه گفت خانمم مرد. من موقع از نظر محافظ  دور خود را یافته داخل اتاق مریض شده دیدم که سه طفل خورد نزدیک چپرکت شفاخانه مادر گویان گریه دارندومن چادر را از روی خانم بالا کرده به چهره اش نگاه کرده ودیدم که با همان چادرکه طالب داده بود زنخ  خانم بسته است وبعد از آنروز امسال 12 سال میشود  من عاشق این چهره وچشمان زیبا هستم وهمیشه نقش آنرا میکشم. این  همان زن وچهره نقاشی شده اش که حجابش سبب مرگش شده بود)) قصه  پوستر توسط مولف ن اقای عبدالستار صابری  آنقدر خاموشی را حکمفرما نموده بود که گویا هیچ کس حاضر نبوده باشد. من با سوالی بر آقای راتب رحیمی فضای آرامی را شکستم. آقای راتب گفت! من هیچ مشکلی در رابطه نداشته وندارم ولی مرا دیگران نمی گذارند ومجبور شدم از ستار جان در  حضور عام توضحات بخواهم در همان لحظه یکی از حاضرین به من گفت همه نا آرامی ها از دست خبر نگار هاست اگر آنها نمی بود دنیا آرام میشد.
 ازینکه فکر کردم نزاع خاتمه یافت خیلی خوش بودم ولی بیخبر از ان  خاموشی داخل غلوای بیرونی ببار آورده فردا آنروز خبر شدم عده ی از افغانها  با گرفتن وکیل مدافع واخبار به پولس  در اتحادیه اسلامی براتش کلمبیا رفته وعده هم به مساجد رفته خواهان تظاهرات  ومحکمه عبدالستار شده است. من از جریان کلان شدن واقعه پریشان شدم ونهایت کوشیدم به کمک استاد سید مسعود بدخش یکی از شخصیت های اجتماعی که از اعتبار ومحبوبیت خوبی در اجتماع افغانی وکانادابرخوردار است این پرابلم رااز روی صحبت حل نمایم ونظر به تقاضای استاد بدخش من اقای عبدالستار را وادار به معذرت خواهی وپاره نمودن پوستر در مقابل عام شدم وآقای عبدالستار هم راضی بود وروزی راکه از تولد پیغمبر حضرت محمد (ص) تجلیل به عمل امد انتخاب نمودیم ولی اشخاص ضروری که باید حضور میداشت در مراسم تشریف نیاوردند ومراسم معذرت خواهی برادر هنرمند نقاش  ما اجرا نشد ولی از جریان اجتماع های غیر افغانی آگاه شده وهمه روزه به سراغ عبدالستار میروند واز  آن مصاحبه ها میگرند
امان معاشر

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home