Friday, 21 September 2012

ابرها بر شانه

 
 
 
 
«ابرها بر شانه»
وقتی  خبر نشر سومین کتاب خانم نادیه «ابرها بر شانه»  را  که بعد از«پرنیان خیال» و «جوانه‌های سبز غزل" از چاپ برآمده ، در انترنیت خواندم ،با اخلاص این خبر خوش را همچو سوغات نغز با چاپ در  مجله زن به دوستان رسانیدم  و خودم تا به امروز در انتظار بدست آوردن این کتاب بودم.
این مجموعۀ پر از غزل همچو تهفۀ ناگهانی توسط محترم اسحاق ثنا برایم اهدا شد.
این اثر با پوشتی زیبا  با برگ ارایی رومانتیک وحید عباسی که نادیه جان دنیایی ابر را برشانه دارد و پرنده گگ طلایی ناظر صحنه  ی حیرت انگیز  ملکوتی ارام به تماشا  نشسته  است .این کتاب  در 146صفحه باواریش آقای عاصف حسینی در کشور چک  اقبال چاپ یافته است.
در انتر نیت در رابطه به «ابرها بر شانه» خوانده بودم که نادیه جان فضل بادرود و آرزوهای بهترین به عزیزان  مهربان پیامی نوشته بود  !
((دیرهابود که باردیگر تنظیم گزینه ی دیگری از شعرهایم را، برای شما روی دست گرفته بودم.
شعر هاییکه تصویر لحظه های زیبای زندگی من، جلوه گاه شبها و تاریکی های روزگارمن و توست.
شعر های که در واژه واژه اش تو نفس میکشی و من هستم.
از روزیکه آغاز به کار اجتماعی کرده ام مرا میشناسید که با تمام کاستی ها، لغزش ها، شکست ها و پیروزی هایم هرلحظه ی از زندگی امرا همچنان با تو هموطن نازنینم بوده ام و هستم.
با دردهای شما تلخ گریسته ام و ازبرکت شادمانی های شما لبخند بر لبان من رنگ گرفته است.
دوست تان دارم و بینهایت دوست تان دارم.

گاهی که یکی از شعر هایم را میخوانم، به خودم میاندیشم و به آنچه که خلق کرده ام؛ بعد در من بینهایت عشق شما جان میگیرد و میدانم که اگر شما را نداشتم شاید می نوشتم ولی شاید بهار و زمستان واژه های من رنگ دیگری میداشتند)).
شاعرنیستم که راجع به صنعت اشعار نادیه فضل نظر داشته باشم و انقدر میدانم اشعار او از تبار رابعه بلخی است بخاطر انکه گویند "رابعه چنان جوان شاداب و زیبا روی بود،که از مستی جشمانش شوری در درون بیننده پدیدار  ورد آمی آورد و هنوز شور می آفریند."رابعه هزار سال قبل نابرابری های ناموسی را با زبان شعر اعیان کرده بود،نادیه فضل امروز چون اتش به جان جهالت شعله میزند وبی ناموسی های زمان را با زبان ادب و شعر توضیح و تشریح میدهد.
 سالهای پیش  روزی با استاد محترم آصف آهنگ در جریان مصاحبه بودم که محترم محمد آصف آهنگ یک مجموعۀ از اشعار نادیه فضل «پرنیان خیال»را برایم هدیه کرده گفت  از اشعار آن  استفاده کنم.
خواندن اشعار نادیه فضل از«پرنیان خیال»برابم لذت بخش بود و با خواندن آن کیف میکردم و پارچه های آنرا اساسآ در پوشتی مجله زن  رنگه و با حروف کلان بچاپ میرساندیم روزی یکی از خوانندگان مجله برایم گفت: "خانم نادیه بسیار در اشعارش تیز است."من آنقدر معنی گپ آنرا ندانسته جواب دادم "مفهوم اشعار خانم نادیه چون روشنی آفتاب بر اندیشه ی تاریک مغزان اثر گزار  است. "
نادیه فضل مادر دو فرزند نازنین بنامهای  «سهیل» و «سیاووش" ،سه کتاب  «ابرها بر شانه»  از«پرنیان خیال» و«جوانه‌های سبز غزل"  سی‌دی‌های دکلمۀ شعر به صدای دلنشینش با نام‌های «چلچراغ» و «جوانه‌های سبز غزل» دارد.
  افتخار عضویت در گروه فیسبوک او را دارم که هر صبح با خواندن  اخبار تازه  ومطالب انتخابی او اشتغال خواندن انترنیت را آغاز میکنم و لذت میبرم .
امان معاشر
نمونه های از «ابرها بر شانه»مجموعۀ نادیه فضل شاعر توانای کشور :
حسرت
دل به راهش فرش کردم،برگ گلهایش ندید
باغ   گل بودم  کنارش ، از تنم  برگی نچید
در  حریر  گیسوی خورشید   پهنای   چمن
صادق  آیینه  را چیدم  به  پای  کاج  و  بید
یک  سبد  گلبرگ  زیبای  غزل  های سحر
دامنـم  پر  بــود  از  رویای  گلــهای  سپید
مثل  شام  بعد   باران ،  آشــنا ، ابریشمین
مـثل یک  منظومه  بودم  رنگ زیبای امید
برگ  گلهایم  ندید ، عطر  غزل هایم  نچید
آتشم  زد مثل سیگاری به لب ، دودم  کشید
 
کوچه
کوچه غرق غرق بوی خون
رفته در کسالت سیاه اعیاد
دود چرس
دود مانده از قیامت خبیث انتحار
دود قلب تکه تکه ی زنی
که بر جنازه ی پسر، کنار راه
دود چیده،خسته و شکسته است
بر فضاش رخنه کرده بود
مردی با عمامه ی سیاه
مندلی به سر،مرد دیگری
ان دگر...دور باشد از کرامت وجود جانور
ریش و پشم
تعفی قبا به تن
...خشم یک درنده ی جانواربه رگ رگش
از تن شکسته کودکی،کام جسته پارس می کشند
کوچه غرق ،غرق،غرق خون
ان سه جانور،تکه های گوشت و خون دخترک
به پنجه هایشان
بر ستیغ قله ی حقارت و کثافت حضور خویش
چیغ فتح می زنند
الله و اکبر
            الله و اکبر
                       الله و اکبر

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home